اى ز غم فراق تو جان مرا شکایتى
بر در تو نشسته ام منتظر عنایتى
گر چه بمیرم از غمت هم نکنى به من نظر
ور همه خون کنى دلم، هم نکنم شکایتى
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتى
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتى
برد ز من هواى تو جان عزیز، اى دریغ
کشت مرا جفاى تو بی سبب جنایتى
گر چه برانى از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافته ام هدایتى
خسته عراقى آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتى
*****
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای بر فروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چو برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
سعدی